اگر اهل دیدن سریال های ایرانی، مخصوصاً در پلتفرم های فیلمو ، فیلم نت و… هستید، حتماً سریال های ساخته شده توسط منوچهر هادی را دیده یا تبلیغ آنها را مشاهده کرده اید.
به شخصه تا تاریخ هجدهم تیرماه ١۴٠٢ که قسمت آخر سریال نیوکمپ را مشاهده کردم از منتقدین آقای هادی بودم.
وقتی قسمت آخر سریال مذکور را مشاهده می کردم مجدد تمام انتقادهایی که به ایشان داشتم، در ذهنم مرور می شد.
اما یکباره نگرشم عوض شد !
دیگر نه تنها نسبت به آقای هادی انتقادی در ذهنم وجود نداشت بلکه او را تحسین می کردم !
متوجه شدم که تمام انتقادهای شکل گرفته در ذهنم به دلیل کمال گرایی افراطی، به وجود آمده است. اینکه گمان می کردم هر کس در هر زمینه ای که فعالیت می کند باید اثری خلق کند که به اصطلاح شاهکار باشد. اثری که تمام منتقدان و مخاطبان اثر آن را تحسین کنند و اگر جایزه های ملی و بین المللی رشته خود را از آن خودش نمی کند، حداقل نامزد دریافت آنها باشد.
باید… باید… باید…
اما حقیقت چیز دیگریست.
چه کسی تشخیص می دهد که کدام اثر شاهکار است؟
چه کسی معیارهای یک شاهکار را تبیین می کند؟
و… و… و…
یک تولیدکننده محتوا دو راه برای فعالیت دارد:
الف- مدتها برای تولید یک شاهکار، فکر و برنامه ریزی و تحقیق و… کند.
ب- ضمن کسب معیارهای حداقلی شروع به تولید کند.
کسانی که جزء دسته اول هستند معمولاً هیچ گاه هیچ فعالیتی نمی کنند و آرزوی تولید را با خود به گور می برند. آنها عادتاً منتقدان قهاری می شوند که دیگران را با تیغ انتقاد خود سلاخی می کنند. کسانی که معمولاً “خودشون هیچ غلطی نکردن“!!
اما افراد دسته دوم آموزش را با تجربه درآمیخته و قدم به قدم به سمت بهتر شدن حرکت می کنند.
البته بدیهی است که الزاماً همه افراد دسته دوم به سمت بهتر شدن حرکت نمی کنند اما…
اما مهم این است که حرکت کرده، اثری خلق می کنند و با وجود اینکه به رتبه اول رشته خود دست پیدا نمی کنند، از بقیه مزایای حرکت برخوردار می شوند. مزایایی که ” اول شدن” و ” خلق شاهکار” در مقابل آنها چندان چنگی به دل نمیزند.
اصلاً حتی اگر مزیت های چندانی هم نصیبشان نشود، باز از افرادی که در دسته اول، که شاید به جرات بتوان گفت ٩۵ درصد انسان ها را شامل می شود، جلوتر هستند.
بگذریم …
همه اینها در ضمن مشاهده قسمت آخر سریال نیو کمپ به ذهنم رسید. با خودم فکر کردم که باید وقت گذاشته و زمانی که اوضاع مساعد بود، دیسک های گردن اجازه می دادند، انگشتان دست چپ درد نمی کردند، دوش گرفته و سرحال بودم، بچه ها سر و صدا نمی کردند، میز کارم را مرتب کرده و قلم و خودکار مورد علاقه و لب تاپ در دسترس بودند، ذهنیاتم را منسجم و پخته کرده و مطلب مبسوطی بنویسم، اما می دانستم که این یعنی به بهانه پخته شدن مطلب هیچ گاه دست به قلم نبرده و این فکر در حد یک ایده باقی خواهند ماند!!
به دلیل گرفتار نشدن در باتلاق گروه اول و به شوق پیوستن به گروه دوم بلافاصله دست به قلم شده و مطلب را نوشته و منتشر کردم.
حال اگر آنچنان که “باید و شاید” نشد، مهم نیست.
تخصص بنده ترجمه است، مخاطبان بنده هم عموماً علاقمندان همین عرصه هستند، به همین دلیل در پایان ایشان را مخاطب قرارداده که:
آموزش بس نیست؟!
مطالعه کتابهای آموزش ترجمه و شرکت در کلاس های آموزش ترجمه بس نیست؟!
هنوز دنبال بهترین اثر ممکن برای ترجمه هستید؟!
هنوز… هنوز… هنوز…
نهایتاً این همه رطب و یابس به هم بافتن برای این بود که بگویم اگر اثری ۴٠ درصد از معیارهای مد نظر شما را داراست، در ترجمه آن درنگ نکنید.
منوچهر هادی دنیای ترجمه باشید!