محمد احسان رحمانی

محمد احسان رحمانی
محمد احسان رحمانی
نقطه فرودم بر زمين خاكي جايي نبود جز ايران،تهران، مورخ شنبه ٧ ارديبهشت ٦٤
در یک خانواده اصیل كرد از اهالی بيجارِ گروس و معتقد به اصول اسلام
 به عنوان فرزند ارشد يك خانواده با پدري كارمند و مادري خانه دار این قسمت از زندگي زميني ام را شروع كردم
پدر و مادر
پدر و مادر

با آمدن برادر ،شيطنت ها به اوج رسيد

محمد احسان و ارشاد
محمد احسان و ارشاد
و آنقدر درگير بازي هاي كودكانه شديم كه هرگز نفهميدم پدر چگونه سرطان را بهانه کرد و پَرکشید. به عبارتی در يازده سالگي مَرد كوچكِ خانه شدم.
پدر و محمد احسان
پدر و محمد احسان

در سال اول متوسطه با خواندن كتاب نبرد من و خواندن کتاب بر ستیغ نور در سال دوم، با کتاب آشنا شدم.

چندی بعد دایی کوچکم کتاب تفکر زائد ، اثر محمد جعفر مصفا را که در صفحه ی اول آن نوشته بود : “تقدیم به خواهر زاده ی متفکرم” به من هدیه کرد، پس از آن به صورت حرفه ای و تمام وقت وارد دنیای جدید ی شدم.

“دنياي كتابخوارها”

 

دنيايی خاص كه مسیر زندگی ام را برای همیشه از بقیه جدا کرد.
ادبيات عرب آنقدر برایم جذاب و خواستني بود كه ترجيح دادم يك سال به اصطلاح پشت كنكور بمانم تا در این رشته ادامه تحصیل بدهم.
دانشگاه علامه با همه سخت گيری های بی معنی اش پذيرای من شد و پا به دنيای عرب زبانان نهادم.
سال ٨٨ همزمان با دوران پایانی بخش اول تحصیلات عالیه وارد مرحله جديدی از زندگی شدم
مرحله جدید
مرحله جدید

و سال ٨٩ پدر بودن را تجربه کردم. تجربه ای که یک دهه بعد مجدد تکرار شد.

ساغر و ستیا
ساغر و ستیا

ورود به دوران ارشدِ تحصيلات و در ادامه دكترا،علاقه ام را به زبان عربی بيشتر كرد و حالا سالهاست که ساعتهای متمادی مشغول ترجمه و جستجوی معنی لغات هستم.

اکنون اين منم محمد احسان رحمانی، يك كتابخوارِ مترجمِ عربي دوست كه براي رسيدن به اهداف بلندم قدم هايی بر می دارم.
از شاخص ترین اقدامات این ایام ( اکنون که مشغول نگارش این قسمت از متن هستم، ششم خرداد ماه سال 1399 می باشد) می توان به اعلام تعطیلی همه پروژه هایی که با صد امید و آرزو آغاز کرده و بارها نسبت به جرح و تعدیل آنها اقدام نموده بودم، در تاریخ 1399/03/05 ، اشاره کرد. پروژه هایی مانند الغنج، هایپر ترجمه، إنماء، رادیو رمان و …