نهایتاً تُو یکی از مؤسسات دولتی پرستاری خوندم. بعد از فارغ التحصیلی تُو یه بیمارستان مشغول به کار شدم. به هیچ کس اجازه نمیدادم درخصوص لنگزدنم سوال بپرسه. تُو مطب یه جراح مشغول به کار شدم و طبیعی بود که اون متوجه مشکل خجالت آور من، لنگیدن، شده بود. اولین کسی بود که اجازه دادم در این خصوص سؤال بپرسه. پزشک ماهر و حاذقی بود، به من گفت که مشکلاتِ شبیه مشکل منُ درمان کرده. امید به بهبودی، چیزی که قبلا اصلاً در درونم وجود نداشت در دلم جَوونه زد و دائم بزرگ شد. شب و روز فکر و ذکرم همین شده بود. بدونه اینکه بخوام عاشق اون دکتر شدم. مجرد بود و همه دوستش داشتند، زندگیم رنگ و بوی دیگهای گرفت. میدونید دختری که عاشق بشه چه حالی داره؟! جراحیِ اول تحت نظر این پزشک دوست داشتنی انجام شد و موفقیت آمیز نبود، یادم میاد که چطور یه مدت طولانی تُو اتاقم موند و بِهم دلداری و روحیه میداد. قول میداد که از روشهای دیگه برای بِهبُودیم تلاش کنه. صحبت میکرد ولی برام اهمیت نداشت که چی میگه، فقط دوست داشتم صداشُ بشنوم و احساس کنم نزدیک منه. <h4>وااای چقدر عاشقش بودم.</h4> لنگ زدنم خوب نشد ولی برام خیلی فرق نمیکرد. آرزو میکردم که خوب نَشَم تا دائم عَملم کنه و پیشم باشه. متوجه شدم لنگ بودنم حکمتی داشته و حکمتش هم اینه که: با این دکتر آشنا بشم. ولی اون نمیدونه که چِی تُو دلم مخفی کردم، حتی جرأت ندارم به این فکر کنم که اگه بفهمه عاشقش شدم چه عکسالعملی نشون میده. [audio mp3="http://merahmani.com/wp-content/uploads/2023/06/فرشته-لنگ،-قسمت-دوم،-ترجمه-محمد-احسان-رحمانی.mp3"][/audio] (برای مطالعه از قسمت اول این رمان نویسنده ی سعودی <a href="https://ar.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%86%D9%89_%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%B1%D8%B4%D9%88%D8%AF">منی المرشود</a>، اینجا <a href="http://merahmani.com/category/fiction/novel/%d9%81%d8%b1%d8%b4%d8%aa%d9%87-%d9%84%d9%86%da%af/">کلیک</a> کنید)