تأسی کردن به دشمن مطلبى است كه دیشب، یکشنبه / مورخ 1399/03/11، هنگام ترجمه ی صفحه 331 کتاب قرة العین فی أخبار السیدة سکینة بنت الإمام الحسین توجهم را جلب کرد.
در نبرد آخرِ مصعب بن زبیر، که به مرگ وی انجامید،
مصعبِ جنگاور و کارکشته در امور نظامی، که عرصه را برخود تنگ می بیند
و موفق به یافتن راه حلی برای برون رفت از کارزار نمی گردد،
علی رغم دشمنی دیرین آل علی و آل زبیر، به یاد حسین بن علی می افتد.
مصعب در سخت ترین لحظات زندگی خود،
در حالی که مرگ را پیش روی خود می بیند و یارانش ساز جدایی کوک کرده اند
به یاد کسی می افتد که سابقه ی دشمنی میان ایشان به پدرانشان باز می گردد اما راه وی را برگزیده،
انتخاب او را می پسندد و مرگ را بر زندگی ترجیح می دهد.
شاید مصعب در آن واپسین لحظات با خود اندیشیده:
“چگونه می توان با کسی دشمنی کرد که حتی مرگش سرمشق و الگو است؟”
شاید به آن جمعي اندیشیده که به جرم الگو قرار دادن حسین و پدرش، به دست او کشته شده بودند. شاید …
“هنگامی که یاران مصعب کثرت همراهان و لشگریان عبدالملک را دیدند ترس آنان را فراگرفته و از مصعب روی گردانیدند.
مصعب به عروة بن المغیرة که همراه وی بود، گفت: نزدیک بیا تا با تو سخن گویم.
عروة به او نزدیک شد.
مصعب گفت: به من بگو که حسین در آن شرایطی که برای وی پیش آمد چه کرد؟
عروة گفته است که با مصعب درخصوص حسین، پیشنهاد ابن زیاد به او درخصوص اطاعت از وی و گردن نهادن بر حُکمش و اینکه حسین آن را نپذیرفت و مرگ را انتخاب نمود، سخن گفتم.
پس از آن مصعب با تازیانه بر پیشانی مرکبش زد و ابیات سلیمان بن قتة را خواند:
فان الألی بالطفِّ من آل هاشم تأسَّوا فسنُّواالکرام التأسِّیا
تسليم نشدن، بزرگان بني هاشم در كربلا سرمشق و الگوی همه ی انسان های شرافتمند است. “