1
مانند کسی که خونریزی دارد، کلمات از او جاری بود تا اینکه مریضی ناتوانش ساخت و یکسره سکوت شد.
زمستانی، قبل از اینکه او را برای بار اول ملاقات کنم، در یک کافه ی گرم در پاریس مشغول مطالعه نوشته ای از عبدالرحمن منیف بودم.
در آن زمان در حال تمام کردن اثری بود که بعدها جلد اول پنجگانه ی او، مدن الملح، شد.
گفت:
- به فکر انتشارش به صورت سریالی و دنباله دار هستم و کجا بهتر از “السفیر[1]“، البته اگه نظرت مثبت باشه
همینطور که از زیر عینک نگاهم می کرد از پیپ خود کام گرفت.
من که شوکه شده بودم با هیجان گفتم:
- باعث افتخارمه، حتماً
چند لحظه بعد به او رو کرده و گفتم:
- البته انتشار به صورت روزانه عملی نیست. پیشنهاد من اینه که هفته ای یکبار منتشر بشه
کمی فکر کرد و گفت:
- بذار اول تمومش کنم بعد تصمیم میگیریم
چند ماه گذشت و خبری نشد
تا اینکه عبدالرحمن به من خبر داد که خودش هم از تمام نشدن کتابش متعجب است
و می خواهد آن را به صورت یک اثر سه گانه، شاید چهارگانه یا حتی پنچ گانه برای مردم به رشته تحریر درآورد و همین طور هم شد.
پس از آن عبدالرحمن منیف که به عرب بودن خود عِرق داشت اما سعودی بودن خود را منکر بود،
نهایتاً رحل اقامت در دمشقی، دوستش داشت و با بانویی از همانجا ازدواج کرد، افکند و رمان “مدن الملح” خود را ادامه داد تا اینکه پنچ گانه شد.
اثری که بهتر و شیواتر از آن در معرفی مملکت شمشیر و طلا[2] نوشته نشده است. اثری که به علت خصوصیاتی که دارد می توان آن را تاریخ صد ساله عرب به حساب آورد.
با او ملاقات می کردم و در خصوص دردها و آرزوها سخن می گفتیم. معمولاً حسین العوادات و یاسین الشکر که همسایه های او بودند هم در این ملاقات ها حضور داشتند.
با گذشت روزگار پسرانش بزرگ شدند و دو تن از آنها برای ادامه تحصیل به دانشگاه آمریکایی بیروت آمدند.
عبدالرحمن هم به نوشتن رمان هایش ادامه می داد. رمان هایی که پِر مخاظره ترین آنها “أرض السواد”، درباره ی عراق، بود.
2
“السفیر” پاتوق او بود.
ماهانه دو سه بار به آنجا رفت و آمد می کرد و برخی دوستان برای شنیدن نظرات او و گفتگویی پُر و پیمان و متفاوت، در مورد همه چیز، به آنجا می آمدند.
هر از گاهی دست به قلم می برد و مقالاتی می نوشت که بیشتر از اینکه نقد ادبی باشد نقد فکری بود.
بسیاری از آثار نویسندگان و رمان نویسان عرب را می خواند و اخبار فرهنگی دنیا را هم رصد می کرد.
همین باعث شده بود که گفت و شنودهایی که با ما داشت
مملو از مقایسه ها و نمونه آوردن از رمان نویسان بزرگ و شاعران معاصرِ عرب و غیر عرب باشد
دولت عربستان چندین بار به او پیشنهادهای وسوسه برانگیزی درخصوص بازگشت به آنجا داد.
می گفت که اگر به آنجا بازگردد در قبال از دست دادن خودش چیز جز تابعیتی که از نظر او ارزشی نداشت، به دست نخواهد آورد.
ماه های پایانی زندگی علی رغم شدت گرفتن بیماری ای که نحیفش کرده بود،
چشمانش هنوز از پشت عینک می درخشید و رویاهایی بلند پروازانه در سر داشت.
هر چند که دیگر امیدی به بازگشت قریب الوقوع هویت عربی اصیل به زادگاه مصادره شده اش که دیگر آن را وطن خود نمی دانست، نداشت.
ترجمه ی مقاله ای از طلال سلمان با نام “عبد الرحمن منيف: تاريخ للقرن العربي”
* بر سرآنم که به مرور این مطلب را تصحیح کرده و بدان بیافزایم. تا چه پیش آید …
[1] منظور روزنامه السفیر می باشد.
[2] منظور عربستان سعودی است.