ترانه ی دلگشا – قسمت ششم
هنگامی که میلا مدرسه است لویز آدام را با یک آویز پارچه ای به خود می بندد. برخورد زانوان نرم...
هنگامی که میلا مدرسه است لویز آدام را با یک آویز پارچه ای به خود می بندد. برخورد زانوان نرم...
هنگامی که مریم درباره ی ورود لویز به زندگیشان صحبت می کرد، می گفت: پرستار من جادوگره. حتماً نیروهای ماوراء...
لویز پنجره های آپارتمانش را گشود. ساعت کمی از پنج صبح گذشته بود و هنوز چراغ های خیابان روشن بود....
پُل که صبرش تمام شده بود، گفت: دیر کرده. این یه شروع بده به سمت درِ آپارتمان رفت و از...
- مهاجرای غیر قانونی رو قبول نمی کنم. قبول ؟ اگه قضیه در مورد خدمتکار، کارگر یا کارمند بود، مشکلی...
كودك مُرد . مرگش چند ثانية بيشتر طول نكشيد و دكتر اطمينان داد كه درد نكشيده است. جسد بى حركت...
برقراری تماس با مترجم از طریق تلگرام با شماره
09381020152